-
تنها بود... رفت
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1396 18:09
آن باد ها و طوفانها دردها زخمها ی تیز در جدال بقا وسوسه های سرخ که آزادی را هشدار می دادند آن خشم یاغی که روح را به ده هزار چیز مبدل میکرد گناه و دردمندی سبز قلمرو اش عشق یا آن تعهد غریبی که از مرز های انتظار گذشته بود و در آخرین خط منفصل مرگ و امید سالها ایستاده بر جای مانده بود، هیچکدام هیچکدام را توانی نبود تا که...
-
جلد دوم
دوشنبه 20 دیماه سال 1395 14:31
گاهی آرزو میکنم پرنده ای که نگاهم را دزدید انسانی باشد که مرزها را دریده است و به جلدی آسان اکتفا کرده است و گربه ای که نترسید و در خیابان بر پر و بالم پیچید از عاشقانی باشد که رسیدن را گذشته است و به تماشا قانع است گاه آرزو میکنم درخت روبروی خانه که گویی هرگز پیش از این ندیده بودمش حضور یک دوست باشد که سخن را سکوت...
-
زهره شب
جمعه 5 آذرماه سال 1395 14:15
در شب سخن زهره به رسمی انکار ناشدنی روشن بود مثل راهی که باید دارد و امیدی که بی تردید است به سان تاریخی که خداوند به تمغایی زراندود حکمش بسته باشد تا به وقت به لبخندی تومانم گوید "یادت نیست پیمانمان؟ نشان به آن شبی که زهره عجیب میدرخشید! یادم هست! برف نبارید و منتظر ماند تا پیامی را به سکوتش نیالاید و من آسمان...
-
تداوم
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1394 11:30
آرام باش پریده ای دیگر انتظار پایانت نباشد این سقوطی ابدی در بیتوته ی تاریک صفر مطلق عشق است وگرچه دست ذهن بر معنای ابدی نساید تو به بینشی زیرکانه از تحلیل جنون آمیز انتها باز توانی نشاندش مگر نه اینکه تداوم خالق است؟ ـ مثل نفس که در اصل زنده شدن بود و تداوم یافت یا بودن که روزی شدن بود و تداوم یافت یا آفرینش که تداوم...
-
آیینه
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1394 12:11
غمی نیست عشق باشد یا نباشد لیک کسی ندانست چرا هرگز تمام آن آفتاب پرشوکت و جمال برخواسته از چاه تحقق رویای زنی بیش نبود تا که خدا اشراقش رابه تماشا نشیند و بخندد به دلی که آیینه ی چهره پسرکی او را بر خویش واقف و عاشق و رسوا کرد
-
انسان
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1394 19:14
من از انسان نمی ترسم که انسان در وهم خویش تصویر خدایی است در خاطره ی گذری کوتاه میان یک طلوع تا یک غروب در داستان بی حافظه ی حقیقت اما سفری است چرخه دار و بی پایان بر مدار خود و بر مدار خدا آری انسان سفری است از خود تا خدا
-
انسان
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1394 19:13
من از انسان نمی ترسم که او گره ساده ایست در دوراهی هراس از وسوسه ی سحر انگیز و بکر زیبایی راه سخت و ترجیح غالب راه آسان ابداع چهاردیواریهای آسان درگیری با ذهن های آسان دل دادن به عشق های آسان. چه انسان هماره سردرگم مفهومی است متوهم از واژه ی"هدف"! در مقامیکه مقصدی در کار نخواهد بود مگر هر گامی که به درک رگه...
-
انسان
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1394 19:11
من از انسان نمی ترسم که انسان دربدری کودکانه ایست میان درک مفهوم عشق و خطای تسلیم و بندگی به درگاه همنوع به آنگاه که حتی هویت خویش را خاک گونه به پای "هیچ" می ریزد.
-
زمان سردرگم
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1394 19:05
آیا میعادی را در انتظاری کین چنین بهار امان از زمستان بریده است دمی آسایشش نداده است وز همان چله ای نسیمش را روانه کوی و میدان کرده است؟ خواب درختان چنان سرسری است که... میدانی خوابهای سرسری را چه صبح خسته ای خواهند داشت! و اکنون که بهمن است و شاعران را موعد سرودن از سرما و تاریکی و گریبان باران میبارد... جوانه بر هر...
-
باور
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1394 19:04
من تمام خرافات جهان را باور دارم تمام موهومات را چه خیالی اگر که قرن بیستم باشد یا بیست و یکم یا بیست و ان ام هرآنچه را خارج از این هیچ به ظاهر قانونمند فیزیکال دنیا، و در رد موجودیت تمام واقعیات مشهود و مثبوت آن باور دارم من سخن پیرزنی را که تا کف دستم بر او نمودم فریاد وحشت برآورد: "کیستی تو چنین شیطانی و خدایی...
-
انکار پرواز
شنبه 7 تیرماه سال 1393 19:44
به نام خدا امروز ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻨﮓ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺍﻓﻘﻬﺎ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩﻧﺪ ﻏﺮﻭﺏ ﺧﻮﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ ﻧﺴﻴﻢ ﺷﻼﻕ ﮔﻮﻧﻪ ﺗﻨﻢ ﺩﺭﻳﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺩﺭﻫﺎﻱ ﺑﺎﺯ ﻗﻔﺴﻢ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﻛﺮﺩﻡ
-
من، شکل هیچ
سهشنبه 20 خردادماه سال 1393 13:15
به نام خدا هیچ در مسیر بودن ناگهان عقده بست! زندگی پدیدار گشت من شکل گرفت وین شکل برآمده از هیچ، مرز داشت مرز بوی هجر می داد و دوگانگی! من اکنون به دریدن دیواره های خود روی آورده ام. ... تا که بی شکلی! تا که هیج بودن! شاید که بودن بدون هیچ را ، باری باز یافتن!
-
دلیل دره
چهارشنبه 14 خردادماه سال 1393 20:15
به نام خدا تو را همه هرجا که بودند به یاد آوردند من اما یادت را برداشتم و با خود به دره ای مغرور و معترض بردم که گویی سکوت ازلی ترین و اصیل ترین پیامش بود و گویی تمام آن شکوه ترس انگیز از درزهای خیال بی امان من بیرون تراویده بود _که اگر خدا بودم بی تردید و خطا همین طرح حیرت انگیز را تا که اولین عشقبازی دربهت و ناچیزی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 خردادماه سال 1393 04:10
کوته زمانی از عمر گرانقدرت چون من باش چون من حس کن چون من بیاندیش و چونان که من، پوش در گرو جسمیت من باش بگذار که تورا به همان نگاهی که مرا، بینند و از تو دیگران طالب چگونه هایی باشند، که تو و دیگران از من بگذار بر تو و خیل عظیمی از جنسیت تو آنچه را که نمی خواهید قبا پوش کنند. بگذار نخواستن و نه گفتن در حق نامه ی تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 13:26
به نام خدا نزدیک نخواهم شد وگرنه زیبایی عشق در فاصله بین تعلق و تصاحب به تبخیر آفتاب سوزان غرور در خواهد آمد. به رغم طوفان نیاز خواهم ایستاد یا حتی خواهم شورید! همپای رگه های تند باد به سما خواهم آمد در فضا خواهم پیچید بر بعد برگها اثر خواهم کرد و غبار کسالت زمین را خواهم شورانید لیک نزدیک نخواهم شد و به همدستی باد و...
-
رهایی
یکشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1393 21:14
به نام خدا رهایی قرین طعم گرم و نیمه تلخ خلوت یک تنهایی است رهایی رنگ خرسندی توست می توان درگیرش بود و روح را آلوده اش کرد و به پای این وابستگی سوخت
-
تارک
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 14:12
به نام خدا وانگاه که واهمه ی سایه ی موهوم معصیت رخت از دلم بربست در کناره ی امن دریای ایمان به مهری که بیکران است و به سخاوت بخشایشی که ازلی است و ابدی نیز با غسل باران عشق نام "تارک" بر پیشانی ام نقش بست. من از شیار های گناه آسان جستم چو نوشیدن قهوه ای در لحظه ی بی کس تماشا و لحظه ی بی اراده ی گذر از خطر...
-
کنج بی دنیا
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 16:25
به نام خدا باید بنشینم و کمی در سکون بیاندیشم دنیا همچو بادی بی امان تصویر ماه را بر صفحه ی حوض ذهن بر هم می زند! باید کنجی به دور از دنیا بیابم بنشینم کمی بیاندیشم.
-
دمیده بر تن
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 12:14
به نام خدا از سیطره ی کویر آفرینش خویش مشتی خاک به دستی بر گرفتی و قطره ای کافی می مانست تا که شکلی دیگر هویتی بودی جسمیتی خلقتی دیگر. خدا را در پندار بی امان تو چه می گذشت که اینبار اما بر دمیدی؟! بر خاک از نفس خویش بر دمیدی و هرگرده به سویی لامکان به پرواز همی آمد. و اکنون این منم... چه بیم اگر هر ذره ام دیگری را...
-
بی زنده من
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 16:23
به نام خدا نوایی زمزمه کنان و لبخندی عاری بر لب طناب بر شاخ درخت آویخته غروب را به شهادت فرا خوانده ام! وین کلام آخر: " معبودا... این منم من که تمام و کمال خویش را گر که چون تویی خواهانش نباشد به دار کشم کُشم و نه خم بر ابرو آورم!" صحن این شعر بی زنده من است اکنون تنی آویخته تپه ای سرخ خدایی مبهوت.
-
کارزار
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 20:35
به نام خدا قلب تو کارزار من است تا به وهمی که از طمع همی نشات گیرد به فتحش برآیم و به سان جنگجویی یگانه بر لشکر بی گاه ترین باورهایش بتازم و آنگاه که دیگر خاک تو را از خون گریزی نیست از میان خیل نعش خاطره آسوده و رام در امتداد بهت تو گذر کنم. در فضای بوی عفن مرگ و تقدس رشادت بانگ برکشی: "ای غریبه کز انحنای میان...
-
وسوسه ی مقدس
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 11:10
به نام خدا من از برهه ی تو جهیدم و شعرهای عصر تو را نانوشته باقی گذاردم در من و شاید گم شوند و شاید فراموش به تماشایم کنون آرام... درخور که کدامین اهرمن تا به کی یاد سنگین مرا در تو انکار خواهد کرد! وان کالبد نحیف اشنا را توانی خواهد بود آیا تا در هم فرو نریزدش این جنگ سرد؟ وز تمام این درد تا که بینشی فرا ایدم عشق را...
-
شعر این روزها
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 23:39
به نام خدا این روزها فقط متن نیایش می نویسم و دوست دارم که کمان تمرین کنم. حس شعر نیست. حرف زیاده... اما کلمه کردنش سخته. سکوت رو ترجیح می دم حتی هوس کرده ام که روزه ی سکوت بگیرم. مثلا یک هفته با هییییچ احدی حرف نزنم. حتی یک کلمه. شعر نگم. چیزی ننویسم فقط نیایش در سکوت. این روزها دارم فکر میکنم اگه زبان نبود دنیای...
-
ایثار
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 18:44
به نام خدا بی گمان بزرگترین ایثار از آن خداست. کز روح خود به امانت وا می گذارد تا که هربار سیاه و گلین باز پسش آریم! دریغا انسانی که زلال باقی ماند! دریغا من اگر انسانم!
-
باران
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 18:02
به نام خدا عین بارانی زمین را به آسمان می رسانی می شود برای هبوط تو به درگاه خدا نیایش کرد.
-
آیه ی تجسم
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 20:41
به نام خدا به شبی که صدایش را در هق هق من برید و چشمی که بر مکاشفه ی موعود همی برگشود و به آیه ی تجسم سوگند "تن زبان است و نه زندان" در ازل روح بود و چون آب زلال وز دلش سنگ پیدا بود و گوهر نیز پس جسم برآفریده گشت تا که انسان برگزیند وسوسه های بی قاعده و نیازهای مقدوس را بر تن حکم کردن یا که نکردن وین به...
-
آسانتر
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 20:31
به نام خدا خدا را چه قدر آسان می نمود از گول اشک سیر نوشیدن شکستن و به مکر تمجید آرزومندش کردن که منظره ی زیبا ترش خواندی؟ نگاه من چه قدر سختتر بود ؛که چشمانت که هیچ؛ به یاد واژه هایت حتی نیفتادم؟
-
کمبود!
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 13:20
به نام خدا کمبود تصویرک لبخند تلخ زیبایی روح زننده ی کوه من و خدایی در من!
-
آنچه ها که هست
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 02:19
به نام خدا ذهن در بیشینگی حس نزدیکتر از هماره به خط جنون سردرگم این آهنگ می نواخت بی تعلل: قانون جهان این است بی دریغ هستی و نیستی نیست هرچه هست باور بودنها و نبودنهاست عهد اشک در پیوند درد و وحی وجود پایداری می کند هنوز. شهودی بی سرانجام در قلمرو عقل و دل و هوس و ادعای بزرگ درک مرزها سرخط سرخ یک عشق فلاطونی را قلم می...
-
هبوط معکوس
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 21:54
به نام خدا سراب بی سرانجام استدلال سکوت کرد زندگی خاموش شد چه رویای موهوم بی اندازه ای: در فلسفه ی گرد بودن زمین همی سپری گشتن وانگه نگاه بی نظم ناتوان از تعریف گردانگی نسبی٬ مبهوت! چیزی در سکوت تو نمی جنبید جز راسخانه برای بودن تعهد معنا در ذهن تپش باور در دل حس شدید رنگ من اما ؛به سکوتت سوگند؛ جانش فرا بخشیدم! فریاد...