و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

تنها بود... رفت


آن باد ها و طوفانها

دردها 

زخمها ی تیز در جدال بقا

وسوسه های سرخ

که آزادی را هشدار می دادند

آن خشم یاغی

که روح را به ده هزار چیز مبدل میکرد

گناه و دردمندی سبز قلمرو اش

عشق

یا آن تعهد غریبی که

از مرز های انتظار گذشته بود

و در آخرین خط منفصل مرگ و امید 

سالها ایستاده بر جای مانده بود،


هیچکدام

هیچکدام را توانی نبود 

تا که روح را مملو کند از 

رفتن

جز تنهایی!


خدا می دانست

چه

اول تنهایی را آفرید

بعد رفتن را

سپس انسان را!

اوکه تنها بود

رفت

انسان شد!


دوشمین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد