و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

آیه ی تجسم

به نام خدا



به شبی که صدایش را در هق هق من برید

و چشمی که بر مکاشفه ی موعود همی برگشود

و به آیه ی تجسم سوگند

"تن زبان است و نه زندان"

در ازل روح بود و چون آب

زلال

وز دلش سنگ پیدا بود و گوهر نیز

پس جسم برآفریده گشت

تا که انسان برگزیند

وسوسه های بی قاعده و نیازهای مقدوس را بر تن حکم کردن یا که نکردن

وین به شجاعت خلقت می مانست:


              آب بودن به شرط توانستن ِکه نبودن!

آسانتر

به نام خدا



خدا را

چه قدر آسان می نمود

از گول اشک سیر نوشیدن

شکستن

و به مکر تمجید آرزومندش کردن

که منظره ی زیبا ترش خواندی؟

نگاه من چه قدر سختتر بود ؛که چشمانت که هیچ؛

به یاد واژه هایت حتی نیفتادم؟


کمبود!

به نام خدا



کمبود تصویرک لبخند تلخ

زیبایی روح زننده ی کوه

من

و خدایی در من!

آنچه ها که هست

به نام خدا



ذهن در بیشینگی حس

نزدیکتر از هماره به خط جنون 

سردرگم

این آهنگ می نواخت بی تعلل:

قانون جهان این است بی دریغ

هستی و نیستی نیست

هرچه هست

باور بودنها و نبودنهاست

عهد اشک در پیوند درد و وحی وجود 

پایداری می کند هنوز.

شهودی بی سرانجام در قلمرو عقل و دل و هوس

و ادعای بزرگ درک مرزها

سرخط سرخ یک عشق فلاطونی را قلم می زند!

جهانی مشغول کمرنگ شدن است و خبر نداری نازنین

که جوابی پس پرده ی رنگ: هیچ یا همه چیز!