به نام خدا
قلب تو کارزار من است
تا به وهمی که از طمع همی نشات گیرد
به فتحش برآیم
و به سان جنگجویی یگانه بر لشکر بی گاه ترین باورهایش بتازم
و آنگاه که دیگر خاک تو را از خون گریزی نیست
از میان خیل نعش خاطره
آسوده و رام
در امتداد بهت تو گذر کنم.
در فضای بوی عفن مرگ و تقدس رشادت بانگ برکشی:
"ای غریبه
کز انحنای میان نفرت و عشق من جان میگیری
چنین سخت ویران نمودن چرا؟"
تلخی شوکران گاه و بیگاه لبخند مرا
کز نفس نفس یک بازی فلاطونی سالم از لبانم بیرون می جهد
هرگز نمی فهمی تو.
راه خود گیرم و بی کلام
از میان خیل نعش خاطره گذر کنم بهتر!
!!!!
پیشکش نعش من در غربتزار تنهایی
با جاری خون آلودی که هنوز گرم وسرخ
قطره قطره میچکد گوهر وار
وانفسای آمال مرا رقم میزند
شاید به آب سرخ
کز هزار توی قلب من
سرچشمه می گیرد
به پهنه دشت خاک رنگ
ببینی نگاشته شود
سر کتمان شده
" دوستت دارم !" را
وآنگاه به بالین من
نوشدارویی را که هرگز نخواهی یافت
طلب خواهی کرد
پس
تا هنوز جان دارم
تا هنوز خون دارم
درآغوشم گیر
که هیچ عشقی زیباتر از این به پایان نمیرسد!
woooow!