و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

وسوسه ی مقدس

به نام خدا



من از برهه ی تو جهیدم

و شعرهای عصر تو را نانوشته باقی گذاردم در من

و شاید گم شوند

و شاید فراموش


به تماشایم کنون

آرام... درخور 

که کدامین اهرمن تا به کی یاد سنگین مرا در تو انکار خواهد کرد!

وان کالبد نحیف اشنا را 

توانی خواهد بود آیا

تا در هم فرو نریزدش این جنگ سرد؟


وز تمام این درد تا که بینشی فرا ایدم

عشق را

و خدا را

 

سربلند و فاتح بایست!

همچو من که!

ما بازیگران نقش "همه چیز به خاطر او" ییم

شیطان را با ما کاری نیست

خداست که وسوسه می کند!

نظرات 1 + ارسال نظر
ری را سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:25 ب.ظ

در من هیجانیست که تو سببشی
در من قلیانیست که تو نفسشی
در من اله عشق جاوید است
مغرور و متفکر
آرام و ماندگار
آهسته از کنار تکاپوی من گذر کن
که این تراز قامت استوار سالیانیست که
از پنجره هستی به نیستی ها
به نقصانها
به پستی ها
می نگرد
اگر چه پوسیده
ولی استوار
اگر چه فرسوده
ولی با وقار
چگونه عرضه کنم
راز سالهای تنهایی
که به تاریخ پیوسته است
مخواه که بدین کوچکی
مخواه که بدین کودکی
شرح دهم داستان آنچه را که بر من گذشته است
به سینه مدفون است
آنچه زبان را می سوزاند!
دراز قامت استوار من
به درازنای تاریخ
اگرچه پوسیده
اگرچه فرسوده
بار عشق تورا به دوش خواهد کشید! جاودان!

توی شعرهاتون ناگهان رشد می کنین. بسیار زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد