به نام خدا
وانگاه که واهمه ی سایه ی موهوم معصیت
رخت از دلم بربست
در کناره ی امن دریای ایمان
به مهری که بیکران است
و به سخاوت بخشایشی که ازلی است و ابدی نیز
با غسل باران عشق
نام "تارک" بر پیشانی ام نقش بست.
من از شیار های گناه آسان جستم
چو نوشیدن قهوه ای در لحظه ی بی کس تماشا
و لحظه ی بی اراده ی گذر از خطر
گمانم بر چپ و راست شانه ام بالهایی اکسیر آگاهی می پراکندند هردم
بر فضای اندیشه ی من