و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

ایثار

به نام خدا


بی گمان بزرگترین ایثار از آن خداست.

کز روح خود به امانت وا می گذارد تا که هربار سیاه و گلین باز پسش آریم!
دریغا انسانی که زلال باقی ماند! 

دریغا من اگر انسانم!

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:00 ب.ظ

سیاه نامه از آنیم
که انسانیم.
اگر همه روح بودم
سپید و پاک میبودم
چو نیمی زخلقتم از گل بود
تیرگی از آن دارم
چو از خاکم
چو زمینی ام
هبوط کرده
پس خرده ام مگیر که گنه کارم
من این هوا و هوس
من این نگاه تو را
من این گناه را
دوست میدارم...

قشنگه! خیلی. کیه شاعرش؟

[ بدون نام ] شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ق.ظ

شعرهای تو
روزی مرا شاعر می کند!

[ بدون نام ] شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:36 ب.ظ

تو خویشتن را دست کم مگیر!
هزارشکوفه ازتو خندان می شود..
هزارگل به بوی تو رقصان می شود
هزار قاصدک ازتو خانه را در می زند.
هزار پرستو از تو به کلبه ها سر می زند
هزار تار برای تو به صدا در می آید..
هزار نغمه به شور تو به نوا در می آید
هزار چشمه برای تو جوشان می شود
هزار رود برای تو خروشان می شود
هزار دل برای تو نرم می شود
هزار اشک برای تو گرم می شود
هزار لبخند برای تو سرخ می شود
هزار چشم برای تو برق می زند
و هزاران زیبایی برای تو جمع می شوند...
و من از برای تو شاعر میشوم...
تو خویشتن را دست کم مگیر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد