و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

آنچه ها که هست

به نام خدا



ذهن در بیشینگی حس

نزدیکتر از هماره به خط جنون 

سردرگم

این آهنگ می نواخت بی تعلل:

قانون جهان این است بی دریغ

هستی و نیستی نیست

هرچه هست

باور بودنها و نبودنهاست

عهد اشک در پیوند درد و وحی وجود 

پایداری می کند هنوز.

شهودی بی سرانجام در قلمرو عقل و دل و هوس

و ادعای بزرگ درک مرزها

سرخط سرخ یک عشق فلاطونی را قلم می زند!

جهانی مشغول کمرنگ شدن است و خبر نداری نازنین

که جوابی پس پرده ی رنگ: هیچ یا همه چیز!



نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:26 ق.ظ

این یعنی چی؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:55 ب.ظ

یعنی کمی سنگینه / باید چندین بار بخونم تا ببینم چی میگی...فلسفیه...کاش نوشته هاتو با تمام ابعادش میتونستم درک کنم.

هرانچه حس می کنم می نویسم. مطلقا به فکر بازی با کلمات و سنگین کردن شعر نیستم.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:12 ب.ظ

میتونم بگم برخی واژه هارو تو نوشته هات چنان به بازی میگیری که هیچ کس همچین استفاده ای از اونها نکرده یا لااقل من ندیدم ! مثل فکر گز... بیشینگی... هماره ...وحی وجود

نمی دونم چرا همیشه فکرم در حال تلاش هست که هرانچه حس می کنم تبدیلش به کلمه کنه. حاصلش گاهی خیلی عجیب و غریبه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد