به نام خدا
ذهن در بیشینگی حس
نزدیکتر از هماره به خط جنون
سردرگم
این آهنگ می نواخت بی تعلل:
قانون جهان این است بی دریغ
هستی و نیستی نیست
هرچه هست
باور بودنها و نبودنهاست
عهد اشک در پیوند درد و وحی وجود
پایداری می کند هنوز.
شهودی بی سرانجام در قلمرو عقل و دل و هوس
و ادعای بزرگ درک مرزها
سرخط سرخ یک عشق فلاطونی را قلم می زند!
جهانی مشغول کمرنگ شدن است و خبر نداری نازنین
که جوابی پس پرده ی رنگ: هیچ یا همه چیز!
این یعنی چی؟
یعنی کمی سنگینه / باید چندین بار بخونم تا ببینم چی میگی...فلسفیه...کاش نوشته هاتو با تمام ابعادش میتونستم درک کنم.
هرانچه حس می کنم می نویسم. مطلقا به فکر بازی با کلمات و سنگین کردن شعر نیستم.
میتونم بگم برخی واژه هارو تو نوشته هات چنان به بازی میگیری که هیچ کس همچین استفاده ای از اونها نکرده یا لااقل من ندیدم ! مثل فکر گز... بیشینگی... هماره ...وحی وجود
نمی دونم چرا همیشه فکرم در حال تلاش هست که هرانچه حس می کنم تبدیلش به کلمه کنه. حاصلش گاهی خیلی عجیب و غریبه.