و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

هبوط معکوس

به نام خدا 

 

 

سراب بی سرانجام استدلال سکوت کرد 

زندگی خاموش شد 

چه رویای موهوم بی اندازه ای: 

در فلسفه ی گرد بودن زمین همی سپری گشتن 

وانگه 

نگاه بی نظم ناتوان از تعریف گردانگی نسبی٬ 

مبهوت!  

چیزی در سکوت تو نمی جنبید 

جز راسخانه برای بودن 

تعهد معنا در ذهن 

تپش باور در دل

حس شدید رنگ 

 

من اما ؛به سکوتت سوگند؛ جانش فرا بخشیدم!   

فریاد برکشیدم! 

ابلیس را خواندم  

افسانه ای فکر گز در من تجلی یافت  

تا که بازیم گیرد 

در بازیش تویی باز یابم 

کز نو خلق شدن را آنگونه نیز.

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:58 ق.ظ

تو سکوت من باشی
من فریاد توباشم...

..

آفرین.. در این شعرت
پیشرفت جهشی داری

[ بدون نام ] سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:21 ق.ظ

افسانه ای فکر گز در من تجلی یافت
محشره به خدا... این مصرع غیر قابل توصیفهههههههههههههه

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد