به نام خدا
نوایی زمزمه کنان و لبخندی عاری بر لب
طناب بر شاخ درخت آویخته
غروب را به شهادت فرا خوانده ام!
وین کلام آخر:
" معبودا...
این منم
من
که تمام و کمال خویش را
گر که چون تویی خواهانش نباشد
به دار کشم
کُشم
و نه خم بر ابرو آورم!"
صحن این شعر بی زنده من است اکنون
تنی آویخته
تپه ای سرخ
خدایی مبهوت.