به نام خدا
به شبی که صدایش را در هق هق من برید
و چشمی که بر مکاشفه ی موعود همی برگشود
و به آیه ی تجسم سوگند
"تن زبان است و نه زندان"
در ازل روح بود و چون آب
زلال
وز دلش سنگ پیدا بود و گوهر نیز
پس جسم برآفریده گشت
تا که انسان برگزیند
وسوسه های بی قاعده و نیازهای مقدوس را بر تن حکم کردن یا که نکردن
وین به شجاعت خلقت می مانست:
آب بودن به شرط توانستن ِکه نبودن!
وز دلش سنگ پیدا بود و گوهر نیز
ایهامی بسیار زیبا و لطیف در این عبارت نهفته است...ودر کل قبول داری که روحیه ات یک روحیه عرفانی شده...؟
shadiiiiiiiiiiiiiiiiiiid :)
و این خیلی خوبه....ولی سرکشی تو تو شعر یه چیز دیگه است...امیدوارم هیچگاه سازشگر نشده باشی...البته تو عالم شعر
اون روح چارچوب ناپذیر و ناقانع تو شنونده ات رو به چالش میکشه.. امیدوارم همیشه از شعورت کار بکشی و از تکنیکت بهره ببری.. چون کمتر مثل تو پیدا میشه!
شدید جزو افعال معکوس بود. منظورم این بود که من کجا عرفان کجاااااااا!
ولی شعرای اخیرت کاملا یک احساس عرفانی مدیتیشنی داره و از استحکام باور اعتقادی خبر میده... و این خوبه.
mamnun :)