و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

آیه ی تجسم

به نام خدا



به شبی که صدایش را در هق هق من برید

و چشمی که بر مکاشفه ی موعود همی برگشود

و به آیه ی تجسم سوگند

"تن زبان است و نه زندان"

در ازل روح بود و چون آب

زلال

وز دلش سنگ پیدا بود و گوهر نیز

پس جسم برآفریده گشت

تا که انسان برگزیند

وسوسه های بی قاعده و نیازهای مقدوس را بر تن حکم کردن یا که نکردن

وین به شجاعت خلقت می مانست:


              آب بودن به شرط توانستن ِکه نبودن!

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:23 ب.ظ

وز دلش سنگ پیدا بود و گوهر نیز

ایهامی بسیار زیبا و لطیف در این عبارت نهفته است...ودر کل قبول داری که روحیه ات یک روحیه عرفانی شده...؟

shadiiiiiiiiiiiiiiiiiiid :)

[ بدون نام ] شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:49 ب.ظ

و این خیلی خوبه....ولی سرکشی تو تو شعر یه چیز دیگه است...امیدوارم هیچگاه سازشگر نشده باشی...البته تو عالم شعر
اون روح چارچوب ناپذیر و ناقانع تو شنونده ات رو به چالش میکشه.. امیدوارم همیشه از شعورت کار بکشی و از تکنیکت بهره ببری.. چون کمتر مثل تو پیدا میشه!

شدید جزو افعال معکوس بود. منظورم این بود که من کجا عرفان کجاااااااا!

[ بدون نام ] چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:42 ق.ظ

ولی شعرای اخیرت کاملا یک احساس عرفانی مدیتیشنی داره و از استحکام باور اعتقادی خبر میده... و این خوبه.

mamnun :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد