و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

زهره شب

در شب سخن

زهره به رسمی انکار ناشدنی روشن بود

مثل راهی که باید دارد

و امیدی که بی تردید است

به سان تاریخی که خداوند به تمغایی زراندود حکمش بسته باشد

تا به وقت

به لبخندی تومانم گوید

"یادت نیست  پیمانمان؟ نشان به آن شبی که زهره عجیب میدرخشید!


یادم هست!

برف نبارید و منتظر ماند

تا پیامی را به سکوتش نیالاید

و من آسمان را شنیدم:

"ایکاش چنان پریدن آغازی

که به ایمان انسان ایمان آورم!"


ای بالا نشین آسوده خاطر

آیا بالهای فرشتگانت را به سنگینی جسمم یاوری خواهد بود

یا در راه ایمانت، ایمانم به تاراج سقوط خواهد رفت؟

نظرات 1 + ارسال نظر
نیلوفر جمعه 5 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 07:58 ب.ظ http://banooo.gq/

سلامی به شیرینی دلتون، روزتون پر از رنگهاى قشنگ، پر از خبرهاى خوب، سرشار از انرژى مثبت و یه عالمه لبخند خیلی خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
98185

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد