و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

و خدا راز نامها را بر من گشود

و من راز نامها را سر کشیدم

آیینه

غمی نیست

عشق باشد

یا نباشد

لیک کسی ندانست چرا هرگز

تمام آن آفتاب پرشوکت و جمال برخواسته از چاه

تحقق رویای زنی بیش نبود تا که خدا اشراقش رابه تماشا نشیند

و بخندد به دلی که آیینه ی چهره پسرکی

او را

بر خویش واقف و عاشق و رسوا کرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد